اشک هایت باور نمی شود سرباز!!
ترا سرزنش نمی کنیم که چنین ابراز عاطفه می کنی بلکه همه نفرین ها بر آنان باد که برای منافع دنیایی خود لطافت روح واحساس را از تو گرفتند وآن را تنها درچارچوب خانواده وسرزمینت محصور کردند. آری ای سرباز میدان نبرد برای لذت های وال استریتی خودت بگو تصویر این گریه پرشور تو با اشک های دردآلود درتصویرهای دیگر چه تفاوتی دارد ؟! خود قضاوت کن سرباز، چرا فقط تصویر تو در تعریفی از بازگشت با شکوه ولحظه تاثیرگذار برگزیده می شود؟ چرا؟!
کاش کسی از تو بپرسد این کودک را که در دامان پدر جان می دهد می شناسی؟
این یکی را برای ثبت خاطرات خوبت حتما به یاد داری ؟
دیگری را چطور؟ هان ای سرباز، پس از آنکه در کنار عزیز دردانه ات آرام گرفتی صفحه رنگین دفترچه خاطرات را ورق بزن، شک ندارم که در سطوری از آن با افتخار و در توصیف لحظه های فتح قهرمانانه نوشته ای:" پدرش را به بند کشیدم چشم هایش را بستم تا محرومیت از دیدن چهره کودک مظلوم وبی گناهش بیشتر آزارش دهد "، اینک آن را مرور کن و اگر روزی یا یک وقتی روح مادری ات دوباره شکفت و نگاهت رنگ محبت گرفت ، اگر می شود برگرد بیا حداقل یک جفت دمپایی برایش بیاور ، تا خشونت و بی رحمی تو در لذت آرامش کف پایش و در اقیانوس روح زلال کودکانه اش فراموش شود ، ولی حقیقت این است که تاریخ از نسل واسلاف شما خاطره خوبی ندارد چرا که هرکس حاضر نشد تسلیم فرمان و امیال شما شود سرنوشتش همین بوده است هرچند بگویید ما بهترین های بشریم و منادی برترین ارزش های انسانی هستیم اما بپذیر که دیگر حتی اشک هایت هم باور نمی شود ای سرباز غرب متمدن!!